ز سودای رخت همیان زر گل بر سرم ریزد
ز شب تا صبح مشک سوده سنبل بر سرم ریزد
مهیا کرده ام ای گل برای سوختن خود را
شرار از شعله آواز بلبل بر سرم ریزد
ز جوی آرزوی خویش تر ناکرده انگشتی
غبار حادثات از سایه پل بر سرم ریزد
به یاد زلف او شبها کنم از سایه بالین را
پریشانی شود سبز و چو کاکل بر سرم ریزد
به دوشم سیدا تا میرعادل سایه افگن شد
به گلشن پا گذارم باغبان گل بر سرم ریزد