جهان پر شهد از لبهای خندان تو می گردد
حلاوت کامیاب از شکرستان تو می گردد
نگه از گوشه چشم تو ترکش بسته می خیزد
سپاه فتنه سرگردان مژگان تو می گردد
نزاکت می خورد از روی آتشناک تو سیلی
لطافت آب از چاه زنخدان تو می گردد
فلک داری هوای دست بوس آستین تو
زمین چون گرد در دنبال دامان تو می گردد
پریشان کرده خود را نافه آهو به کشورها
به جستجوی زلف عنبرافشان تو می گردد
ز شب تا روز گردون از کواکب آسمانها را
چراغان کرده بر صحن گلستان تو می گردد
کنار حیرتم واکرده آغوش تهیدستی
چو طوق هاله گرد ماه تابان تو می گردد
در آتش می نشیند می گدازد آب می گردد
چراغ طور تا شمع شبستان تو می گردد
به گردن کرده سرو از طوق قمری فوطه زاری
به استقبال شمشاد خرامان تو می گردد
حصاری کی تواند ساختن فانوس مشعل را
سر خود می خورد هر کس نگهبان تو می گردد
نظر از کوچه باغ آستینت تازه می آید
تماشا خرم از چاک گریبان تو می گردد
کند در دیده اش نظاره کار میل آتش را
همان چشمی که محروم از گلستان تو می گردد
تنم را پیرهن چون تار تا گردن فرو برده
مگر دست نسیمی طرف دامان تو می گردد
ز چشم انتظارت سیدا بادام می روید
کدام آهو نگه امروز مهمان تو می گردد