تا به زلف خویش خوبان همنشینم کردهاند
تیرهبختان شهریار ملک چینم کردهاند
ماتم فرهاد و مجنون برد بیرونم ز شهر
داغهای لالهها صحرانشینم کردهاند
نوخطان دامان زلف خود به دستم دادهاند
حین ناکامی برون از آستینم کردهاند
در گلستان گر چه همچون غنچه جایم دادهاند
پای در زنجیر از چین جبینم کردهاند
سیدا این آن غزل باشد که صوفی گفته است
همچو میل سرمه خاکسترنشینم کردهاند