خلوتسرای رضوان کاشانه تو باشد
سوی بهشت راهی از خانه تو باشد
از مه گرفته شمعی گردد به گرد کویت
شب تا به روز خورشید پروانه تو باشد
فرهاد و بیستونش سنگی به دست طفلی
موسی و کوه طورش دیوانه تو باشد
هرگز لبی ندیدم خالی ز گفتگویت
هر جا که می نهم گوش افسانه تو باشد
هر ذره را به خورشید امروز آشنائیست
در زیر آسمان کیست بیگانه تو باشد
سرچشمه دهانت گرداب بحر رحمت
از آب مغفرت پر پیمانه تو باشد
دیوار را به مژگان تا حشر می تراشم
بینم چو صورتی را در خانه تو باشد
چون سیدا نه افلاک هستند خوشه چینت
چون دام چشم عالم بر دانه تو باشد