ز چشمم قمریان دارند تعلیم پریدنها
ز شمشاد تو سرو بوستانها قد کشیدنها
به داغ لالهزارم میزنی آتش چه ظلم است این
به پا بستن حنا و سرمه بر نرگس کشیدنها
تغافل، خانهزاد گوشه چشمان فتانت
غلام حلقه در گوشت، سخنها ناشنیدنها
تردد کرده کرده عاقبت از خویشتن رفتم
ز پا چون نقش پا افتادم آخر از دویدنها
سرانگشت از ندامت چون سر مسواک میسازم
به یادم چون رسد گهواره و پستان مکیدنها
ز جانان میرسد ای سیدا امروز مکتوبی
کبوتروار چشمم دارد انداز پریدنها