ای بهارت را گل خودرو گریبانپارهها
خار دیوار گلستانت صف نظارهها
گرمرفتاران ز عالم رخت هستی بردهاند
برق گرد کاروان شد از وطن آوارهها
نسبت عشاق چون یوسف خطا باشد ز جرم
همچو گل چاک است دامان گریبانپارهها
کام دل از مردم دنیا گرفتن مشکل است
تر نمیگردد لبی از آب این فوارهها
روی گلزار تو را نبود به شبنم احتیاج
آب حسرت میچکد از دیده سیارهها
قطرههای اشک از خشکی به مژگان شد گره
میمکند انگشت خود طفلان این گهوارهها
بر سر کوی تو ما و سیدا افتادهایم
دست ما گیر از کرم ای چاره بیچارهها