ز ناله منع مکن عاشق بلاکش را
کسی نه بسته به افسون زبان آتش را
به گرم و سرد جهان هر که ساخت همچون شمع
شکسته رونق بازار آب و آتش را
هجوم خار کند شعله را قوی چنگال
شکست دیر توان داد خصم سرکش را
به باغ چهره گل را حلاوت دگر است
مبر ز میکده بیرون شراب بی غش را
ز آشنایی دیوانه بس که در حذرم
برون زسینه فگندم دل مشوش را
به فکر آن بت نقاش می روم از خویش
به هر کجا شنوم خانه منقش را
به سحر ناله نماندست سیدا اثری
چگونه رام کنم با خود آن پریوش را