حرص افزون می شود از مرگ ما افلاک را
می شمارد دام رزق دیده خود خاک را
دشمنی با سرکشان کردن سر خود خوردن است
زیر دست شعله سازد صف کشی خاشاک را
پا ز حد بیرون نهادن قطع پیوند خود است
دست کوته می کند ناخن درازی تاک را
از مزارم سبزه همچون بال قمری سر کشد
چون گذر افتد به خاکم سرو آن بی باک را
برد هوشم را خیال جلوه مستانه اش
نشاء می چون بلند افتد برد ادراک را
شبنم از همدوشی گل محرم خورشید شد
سر به گردون می رساند حسن چشم پاک را
سیدا تا در کنار شانه آمد زلف او
آرزوها گشت پیدا سینه های چاک را