کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    روشنگر آیینه دلها دم صبح است

    این روح نهان در نفس مریم صبح است

    خورشید جهانتاب کز او لعل شود سنگ

    از پرتو روشن گهری خاتم صبح است

    آن را که دل از زنگ سیه چون دل شب نیست

    هر دم که برآرد ز جگر چون دم صبح است

    چون قامت خود راست نماید علم صبح

    گیسوی شب شک فشان پرچم صبح است

    عیسای سبکروح بود مهر جهانتاب

    کز لطف در آغوش و بر مریم صبح است

    دل را ز جهان آنچه کند سرد به یک دم

    از آه سحرگه چو گذشتی دم صبح است

    در دایره اهل نظر غیر دل شب

    گر عالم دیگر بود آن عالم صبح است

    چون دیده انجم مژه بر هم نگذارند

    گر خلق بدانند چها در دم صبح است

    تا تیره بود سینه نفس پرده شام است

    دل پاک ز ظلمت چو شود همدم صبح است

    چون شرح توان داد سبکدستی او را؟

    تشریف زر مهر عطای دم صبح است

    از رفتن روشن گهران کیست نسوزد؟

    خورشید چنین داغ دل از ماتم صبح است

    بر فوت سحرگاه بود اشک کواکب

    کوتاهی گیسوی شب از ماتم صبح است

    صائب به سخن زنگ ز دلهای سیه برد

    روشنگر آیینه دلها دم صبح است

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha