کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    خط مشکین او سودای عنبر را به جوش آرد

    نگاه گرم او خون سمندر را به جوش آرد

    به جوش آورد خون صبح را روی چو خورشیدش

    چو طفلی کز محبت شیر مادر را به جوش آرد

    به اندک روی گرمی بوالهوس بیتاب می گردد

    شراری می تواند سایه پرور را به جوش می آرد

    نوای عشقبازان گرمیی در چاشنی دارد

    که طوطی در نی افسرده، شکر را به جوش آرد

    چه سازد دامن دشت جنون با گرم جولانی

    که از نقش قدم صحرای محشر را به جوش آرد

    زحرف آشنایی، پاک گوهر می رود از جا

    نسیمی سینه دریای اخضر را به جوش آرد

    ندارد عالم پرشور، دستی بر دل قانع

    که ممکن نیست دریا آب گوهر را به جوش آرد

    شود افسرده خون در پیکرش از سردی عالم

    اگر نه شعله فطرت سخنور را به جوش آرد

    سفر کن از وطن گر سینه پرجوش می خواهی

    که جوش بحر هیهات است عنبر را به جوش آرد

    چنان افسردگی شد عام صائب در زمان ما

    که شیر گرم نتوانست شکر را به جوش آرد

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha