کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    مکن بر نفس رحمت با تو چون راه جفا گیرد

    سزای کشتن است آن سگ که پای آشنا گیرد

    مترس از نفس سرکش، پنجه تسخیر بیرون کن

    که چون گیری گلوی اژدها شکل عصا گیرد

    کسی کز خلق خواهد حاجت خود، مردنش اولی

    غریق بحر به، آن کس که دستش ناخدا گیرد

    نگردد با گرفتن بی نیازی جمع در یک جا

    سزای آتش است آن تن که نقش بوریا گیرد

    شود گرد خجالت، بر جبین خضر بنشیند

    غباری از سر خاک سکندر چون هوا گیرد

    کمانی کرده زه بیطاقتی در پیکر خشکم

    که چون تیر هوایی استخوان من هوا گیرد

    نهال میوه دارم، حق گزاری بار می آرم

    بلند اقبال آن دستی که بازوی مرا گیرد

    چراغ دولت پروانه روزی می شود روشن

    که از خاکسترش آیینه رخساری جلا گیرد

    نه در خار از جفا رنگی، نه در گل از وفا بویی

    خوشا چشمی کز این گلزار چون شبنم هوا گیرد

    حریف گوشه ابروی منت نیستم صائب

    من و آیینه طبعی که بی صیقل جلا گیرد

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha