به تارنماری گنجینه فارسی خوش آمدید. لطفا در معرفی تارنمای گنجینه فارسی ما را یاری بفرمایید
گر نه از فتنه ایام خبر دارد صبح
از چه بر دوش ز خورشید سپر دارد صبح؟
حزم چون هست، چه حاجت به سلاح دگرست؟
زره از دیده بیدار به بر دارد صبح
مغز بی پرده اش آشفته تر از دستارست
از کدامین قدح این نشأه به سر دارد صبح؟
چون گل از جای خود آغوش گشا می خیزد
قد موزون که در مد نظر دارد صبح؟
گر چه خاکستر شب صیقل زنگار دل است
در صفاکاری دل، دست دگر دارد صبح
سینه صافان و سرانجام شکایت، هیهات
باورم نیست که آهی به جگر دارد صبح
نیست در پرده چشمش ز سیاهی اثری
می توان یافت عزیزی به سفر دارد صبح
برد از مغز زمین خشکی سودا بیرون
جوی شیری است که در پرده شکر دارد صبح
دل سنگ آب کند ناله مرغان چمن
پنبه در گوش ازین راهگذار دارد صبح
در قدح خون شفق دارد و گل می خندد
مشرب مردم پاکیزه گهر دارد صبح
چون عرق کوکبش از طرف جبین می ریزد
تا بناگوش که در مد نظر دارد صبح؟
روزگاری است که در خون شفق می غلطد
از که این زخم نمایان به جگر دارد صبح؟
با صباحت نتوان کرد ملاحت را جمع
این نمک را ز نمکدان دگر دارد صبح
هر سحر می جهد از پرتو خورشید ز خواب
از شب تیره عاشق چه خبر دارد صبح؟
تا برد این غزل تازه صائب به بیاض
همچو خورشید به کف خامه زر دارد صبح
شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.
کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.
توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.