صائب تبریزی
غزل 2001 - 3000
غزل شمارهٔ ۲۲۸۴: گر نه از فتنه ایام خبر دارد صبح
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گر نه از فتنه ایام خبر دارد صبح از چه بر دوش ز خورشید سپر دارد صبح؟ حزم چون هست، چه حاجت به سلاح دگرست؟ زره از دیده بیدار به بر دارد صبح مغز بی پرده اش آشفته تر از دستارست از کدامین قدح این نشأه به سر دارد صبح؟ چون گل از جای خود آغوش گشا می خیزد قد موزون که در مد نظر دارد صبح؟ گر چه خاکستر شب صیقل زنگار دل است در صفاکاری دل، دست دگر دارد صبح سینه صافان و سرانجام شکایت، هیهات باورم نیست که آهی به جگر دارد صبح نیست در پرده چشمش ز سیاهی اثری می توان یافت عزیزی به سفر دارد صبح برد از مغز زمین خشکی سودا بیرون جوی شیری است که در پرده شکر دارد صبح دل سنگ آب کند ناله مرغان چمن پنبه در گوش ازین راهگذار دارد صبح در قدح خون شفق دارد و گل می خندد مشرب مردم پاکیزه گهر دارد صبح چون عرق کوکبش از طرف جبین می ریزد تا بناگوش که در مد نظر دارد صبح؟ روزگاری است که در خون شفق می غلطد از که این زخم نمایان به جگر دارد صبح؟ با صباحت نتوان کرد ملاحت را جمع این نمک را ز نمکدان دگر دارد صبح هر سحر می جهد از پرتو خورشید ز خواب از شب تیره عاشق چه خبر دارد صبح؟ تا برد این غزل تازه صائب به بیاض همچو خورشید به کف خامه زر دارد صبح صائب تبریزی