مستانه برون تاخته یی توسن کین را
بتخانه ی چین ساخته یی خانه ی زین را
گر صیدکنان ناوک مژگان بگشایی
چشم تو گرفتار کند آهوی چین را
روزی که نهم رخ بنشان کف پایت
از سر بنهم سلطنت روی زمین را
میل خم ابروی تو ای مردم دیده
سرگشته کند زاهد محراب نشین را
سازد مه رخسار تو آیینه ی مقصود
آندل که طلبکار بود نور یقین را
در چنگ غمت کم نکنم ناله که آخر
سر رشته بجایی کشد این صوت حزین را
قومی همه خورشید پرستند فغانی
آن ماه پریچهره ی خورشید جبین را