جمال و جاه داری هر چه خواهی می توان کردن
باین حسن و جوانی پادشاهی می توان کردن
ز ماهی تابمه دارد صفا آیینه ی رویت
بدین رو جلوه از مه تابماهی می توان کردن
چراغ حسنت از نور الهی شد چنان روشن
کزان نظاره ی حسن الهی می توان کردن
بدین خط کز بیاض آفتاب آورده یی برون
کرشمه بر سفیدی و سیاهی می توان کردن
کله کج کرده تا کی بگذری و بنگری بر ما
خدا را تا بکی این کج کلاهی می توان کردن
تمنا گرچه آخر زرد رویی بار می آرد
برای لاله رویان چهره کاهی می توان کردن
درین محفل که هر ساعت بود طوفان صد توبه
کجا دعوی زهد و بیگناهی می توان کردن
فغانی گر غباری در دلت هست از غم دوران
بیک جام لبالب عذرخواهی می توان کردن