بسوی درد از گلشن افلاک می آید برون
لاله دلسوز و گل آتشناک می آید برون
کشته ی تیغ محبت را بجای برگ سبز
پاره ی دل خونچکان از خاک می آید برون
من بامید گهر این قطره ها بارم ز چشم
شوری بختم همان خاشاک می آید برون
کشته ی آن شاه خوبانم که بهر صید دل
سرکش و عاشق کش و چالاک می آید برون
روز صیدش آهو از چین و کبوتر از حرم
بر هوای حلقه ی فتراک می آید برون
کس نیارد جامه ی تقوی برون از بزم عیش
زین چمن یوسف گریبان چاک می آید برون
جمله خوبان فتنه جو باشند یا سلطان من
اینچنین عاشق کش و بیباک می آید برون؟
گرچه در آلودگی نقد فغانی صرف شد
چون دلش پاکست ز آتش پاک می آید برون