خوش آن حالت که بگشایی ز خواب سرخوشی دیده
نگاهی سوی مشتاقان کنی از دیده دزدیده
نچیدم از هزاران گل یکی از گلشن حسنت
دلی پر خار دارم ز آنهمه گل های ناچیده
مکن منعم که آشوب دلست و آفت دیده
لب میگون و چشم خوابناک و موی ژولیده
ز بس خاری که در پایم شکست از رهگذار دل
قدم در گلشن کویت نهم پرسیده پرسیده
چه رنجاند مرا هر دم رقیبی بر سر کویت
ازین در تا بکی بیرون روم رنجیده رنجیده
فغانی کشته ی چشم خطا پوشت که از مردم
بمستی دیده صد جرم و خطا وز لطف پوشیده