کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    نام دل بردی و جان ناتوانم سوختی
    این حکایت باز گو دیگر که جانم سوختی
    از چراغ دیده ام روغن کشیدی شمع من
    آتشی کردی و مغز استخوانم سوختی
    صورت حال دلم روشنترست از آفتاب
    با وجود آنکه از مردم نهانم سوختی
    مست بودی گفتمت در دیده ی من خواب کن
    در غضب رفتی و از چندین گمانم سوختی
    از زبانت هر سخن گویا زبان آتشست
    یاد دار این نکته کز تاب زبانم سوختی
    تا رسیدم پیش در پروانه ی قتلم رسید
    مجلست نادیده هم در آستانم سوختی
    نامه ی شوقت فغانی شعله ی داغ دلست
    قصه کوته کن که از آه و فغانم سوختی

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha