لب از می شسته وز آب لطافت روی چون گل هم
بخون دردمندان تاب داده زلف و کاکل هم
درون آی از درم کز پرده ی هستی روم بیرون
ندارم بی جمالت بیش ازین صبر و تحمل هم
تأمل تا بکی تدبیر تا چند ای نکوخواهان
گذشته کار و بار من ز تدبیر و تأمل هم
بیاد قامت و زلفت روم در بوستان هر دم
کشم در دیده شاخ ارغوان و جعد سنبل هم
مرا خود می کشد از ناز چشم فتنه انگیزت
بران از غمزه افزون تا بکی تیغ تغافل هم
فغانی بیش ازین افغان مکن در گلشن کویش
دمی از ناله کردن می شود خاموش بلبل هم