مستم اگر باده نیست لعل لب یار هست
گو می تلخم مباش شربت دیدار هست
ساقی ما بی طلب گر ندهد جرعه یی
تشنه لبان را کجا قوت گفتار هست
صبح وصالم دمید گلبن عیشم شکفت
رخصت چیدن کجاست در دلم این خار هست
خواستم از دل نشان داد بتیرم جواب
رخنه ی پیکان هنوز در دل افگار هست
گر ندهد باغبان رخصت گشت چمن
منکه بخواری خوشم سایه ی دیوار هست
مرد نظر باز را تلخ مگو ای حکیم
نیش زبان تا بکی، غمزه ی خونخوار هست
آنکه بخلوت درون نکته فروشی کند
گو بدرآ کاین سخن بر سر بازار هست
آنچه مراد منست خارج رنگست و بو
ورنه گل زرد و سرخ در همه گلزار هست
در قدم شمع خویش باش فغانی سپند
زانکه چراغ ترا آفت بسیار هست