گه بلطفم می نوازد گه بنازم می کشد
زنده می سازد مرا آن شوخ و بازم می کشد
نازنین من کجایی وه که در راه امید
دیده ی محروم، از اشک نیازم می کشد
گر نگریم می شود خونابها در دل گره
ور بگریم خنده ی آن عشوه سازم می کشد
هر شب از افسانه ی غم گیردم خواب اجل
آخر این افسانه ی دور و درازم می کشد
گر نمی بینم دمی روی تو ای چشم و چراغ
گریه ی جانسوز و آه جانگدازم می کشد
در غمش چون می شوم با ناله ی نی همنفس
دلنوازیهای آن مسکین نوازم می کشد
چون فغانی هر نفس می سوزم از داغ نهان
گر کشم آهی ز دل افشای رازم می کشد