بیرون ز سینه طرح مینداز داغ را
چشمی بد است رخنهٔ دیوار باغ را
در موسمی که لاله قدح پر ز خون کند
حیف است بی شراب گذاری ایاغ را
بس جستجوی یار که کردم ز هر دیار
دانسته کس نداد ز جانان سراغ را
روغن کشم ز نرگس بادام، شام هجر
روشن کنم به یاد نگاهی چراغ را
از یار اهل جذبه سعیدا صفا برند
خود گو چه سود نکهت گل بید باغ را