یاد خود سعی کن و از دل آگاه ببر
زندهٔ خویش چو خود مرده از این راه ببر
دست خالی به طلبکاری دلدار مرو
هیچ اگر نیست ز اسباب جهان، آه ببر
یارب افتاده ز پا یوسف توفیق به چاه
کاروانی ز کرم بر سر این چاه ببر
دست گر بر سر آن کاکل مشکین نرسد
پیش زلفش گلهٔ طالع کوتاه ببر
به هواداری خورشید جمالش ای اشک
هر غباری که بود از دل آن ماه ببر
همچو خورشید، سعیدا به بد و نیک جهان
جام پر نور پگاه آور و بی گاه ببر