عهد کردم ز جهان کام نگیرم هرگز
جم شود ساقی و من جام نگیرم هرگز
جای اگر دوزخ اگر جنت اگر اعراف است
تا نبینم رخت آرام نگیرم هرگز
بسته ام عهد ز آغاز، پریشانی را
که چو زلف تو سرانجام نگیرم هرگز
تا نبینم ز کریمان دل و جان سوخته ای
پخته ای از طمع خام نگیرم هرگز
تن پرستان جهان را نشوم همبازی
انس با عام کالانعام نگیرم هرگز
هر ستم کز تو رسد داد نخواهم گفتن
هر چه من می کنم انعام نگیرم هرگز
وعدهٔ دادن اگر روز قیامت باشد
عهد کردم که زکس وام نگیرم هرگز
هرگزش با تو سعیدا به زبان می گویم
دلبری را که به دل نام نگیرم هرگز؟