من نه آنم که زنم ساز و به خود گریه کنم
خنده بر چرخ بد انداز و به خود گریه کنم
نیست جا این قدر شمع مرا چون فانوس
تا کشم شعلهٔ آواز و به خود گریه کنم
بنما سرو قد خویش که من فاخته وار
تا شوم از همه ممتاز و به خود گریه کنم
نیست آشفتگیم از گل رخسار کسی
چون خیال تو کنم ناز و به خود گریه کنم
من حسرت زده را باده از آن خم مدهید
که خبردار شوم باز و به خود گریه کنم
چرخ اگر آب دهد از دم تیغ تو شوم
همچو فواره سرافراز و به خود گریه کنم
سخت ماتم زده ام نوحه گران می خواهم
تا شوندم همه دمساز و به خود گریه کنم
بستم احرام که با نغمه روم همچو خیال
در سراپردهٔ آواز و به خود گریه کنم
شکوه چون مدعیم نیست سعیدا ز کسی
گله از خود کنم آغاز و به خود گریه کنم