سبزه ای جز آه کی از خاک مجنون می دمد
از نیستان محبت ناله بیرون می دمد
بسکه می نوشیده آن بدخو عرق از پیکرش
همچو رنگ باده از مینا به بیرون می دمد
در قریب دل هر افسونی که لیلی خوانده است
باز هر باری که می خواند به مجنون می دمد
خط رخسار تو بیجا نیست حسن ظاهرش
شعر ناموزون کجا از طبع موزون می دمد
در بهارستان طبعم سبزه ای بیگانه نیست
می تراشم هر چه آن جا غیر مضمون می دمد
دی سعیدا می شنید از ساکنان کوی یار
آه گرم کیست این هر شب به گردون می دمد