به رو تو را چو خط مشکبار پیدا شد
غبار آینه را اعتبار پیدا شد
به دور خط رخت کامیاب شد دل ها
گل مراد در این روزگار پیدا شد
برآید از دل مجروح، آه و نالهٔ گرم
پلنگ دایم از این کوهسار پیدا شد
هزار نقش به دل های عاشقان بربست
هر آن شکن که به زلف نگار پیدا شد
خیال در نظر آورد رنگ آن گلروی
مرا به سینهٔ دل خارخار پیدا شد
ز موج خیز حوادث، اجل خلاصم کرد
که بحر شور فنا را کنار پیدا شد
به دور عارض او فتنه های خوابیده
ز سر کشیدن خط آشکار پیدا شد
چگونه خوانمش آدم کسی که آگه نیست
چه کار دارد و بهر چه کار پیدا شد
کرم نشست سعیدا ز پا و شد معیوب
رواج بخل در این روزگار پیدا شد