بی ظرف را شراب شرربار، مشکل است
پای برهنه سیر گل [و] خار مشکل است
گفتم به چشم او که چرا دلبر است گفت
پرهیز پیش مردم بیمار مشکل است
موسی ز ضعف دل به عصا تکیه کرد و رفت
تا کوه طور دید که دیدار مشکل است
الحق به غیر حق نتوان گفت حق منم
رفتن به پای خود به سر دار مشکل است
دل را به چشم او ز نگه بیشتر سپار
سودای خام ناز خریدار مشکل است
در این سرای دو درهٔ چار طاق دهر
زنهار فکر کار مکن کار مشکل است
تا غنچهٔ لبت به سخن وانمی شود
دانستن حقیقت اسرار مشکل است
می گفتمش قصیده سعیدا در این زمین
لکن ردیف و قافیه بسیار مشکل است