تو جان و من به جانت گشته طالب
تو نور دیده و از دیده غایب
چنان قانون شرعت زد بر آهنگ
که از می شد لب پیمانه تایب
جهان بس خورده با هم فرق نتوان
که در این دوران غرایب از عجایب
ز دست خویش در آتش فتادی
که در معنی اقارب شد عقارب
مکن در کار او عیبی که پیداست
سعیدا چون قلم در دست کاتب