به تارنماری گنجینه فارسی خوش آمدید. لطفا در معرفی تارنمای گنجینه فارسی ما را یاری بفرمایید
زبی پروایی آن بیدرد قدر ما نمی داند
زخوبی شیوه ای جز ناز و استغنا نمی داند
زپیچ و تاب خط خواهد سراپا چشم حسرت شد
بررویی که قدر دیده بینا نمی داند
به زنگار خط مشکین سزاوارست رخساری
که چون آیینه قدر طوطی گویا نمی داند
بکش امروز اگر خواهی به فردا وعده ام دادن
که بیتاب محبت مهلت فردا نمی داند
زدندان ندامت پشت دستی می جهد سالم
که دامانی بغیر از دامن شبها نمی داند
چنان عام است احسان محیط بیکران او
که خود را قطره ناقص کم از دریا نمی داند
به کوری می شود نقد حیاتش خرج آب و گل
گرانجانی که راه عالم بالا نمی داند
جدایی از گرانجانان دنیا لذتی دارد
که کوه قاف را بر خود گران عنقا نمی داند
مگر بی روزنی تاریک سازد خانه دل را
وگرنه پرتو خورشید استغنا نمی داند
چنان بی پرده شد سودای عالمگیر ما صائب
که مجنون را کسی در عهد ما رسوا نمی داند
شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.
کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.
توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.