کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    زمن راز دل صدچاک پوشیدن نمی آید

    زبوی گل، نفس در سینه دزدیدن نمی آید

    اگرچه خار این بستانم، اما خار دیوارم

    زدست کوته من دل خراشیدن نمی آید

    اگر دریای گوهر زیر دامن چون حباب آرم

    زچشم سیر من بر خویش بالیدن نمی آید

    زخواب نیستی برجسته ام از شورش هستی

    زدست من بغیر از چشم مالیدن نمی آید

    فلکها سینه می دزدند از داغ جنون من

    زهر کم ظرف رطل عشق نوشیدن نمی آید

    مرا مست لقا سر در بیابان جهان دادی

    ندانستی زمستان غیر لغزیدن نمی آید؟

    به هر سروی که پیچم نگسلم پیوند از و هرگز

    زمن چون تاک بر هر نخل پیچیده نمی آید

    بشو دست از جهان گر چشم فیض از صبحدم داری

    که از دست نگارین شیر دوشیدن نمی آید

    به یک نیت تمام عمر می آرم بسر صائب

    به هر نیت زمن چون قرعه غلطیدن نمی آید

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha