به تارنماری گنجینه فارسی خوش آمدید. لطفا در معرفی تارنمای گنجینه فارسی ما را یاری بفرمایید
چشم پرکار تو در پرده بیانها دارد
در تبسم لب جان بخش تو جانها دارد
از دل سنگ تو بر کوه بود پشت بلا
فتنه از زلف تو در دست عنانها دارد
چون جهد صید ز تیر تو، که از چین جبین
قدر انداز نگاه تو کمانها دارد
خم ابروی تو غافل نشود از دلها
که کماندار توجه به نشانها دارد
نه همین پرده دل از تو گریبان چاک است
ماه رخسار تو هر گوشه کتانها دارد
حسن از پرده ناموس شود رسواتر
ورنه آن آینه رو آینه دانها دارد
به تکلف دو سه روزی ز ستم دست بدار
کز خط سبز، عذار تو قرانها دارد
تیغ ناز تو ز خط زنگ برآورد و هنوز
غمزه شوخ تو سر در پی جانها دارد
از سر رغبت اگر دست ز جان خواهی شست
وادی عشق عجب آب روانها دارد
چند در صومعه محشور بود با پیران؟
آن که در کوی خرابات جوانها دارد
شادی باده سبکسیرتر از رنگ حناست
چه نهی دل به بهاری که خزانها دارد؟
یک زبان نیست فزون قسمت صاحب گفتار
حسن کردار ز هر عضو زبانها دارد
آن که در شکر، زبان بر دهنش مسمارست
چون رسد وقت شکایت چه زبانها دارد
پیش من نیست کم از لاله صحرای بهشت
کف خونی که ز داغ تو نشانها دارد
می کند دیدنش از داغ جگر را معمور
وادی عشق عجب لاله ستانها دارد
شمع هرچند به آتش نفسی مشهورست
خامه صائب ما نیز بیانها دارد
شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.
کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.
توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.