به تارنماری گنجینه فارسی خوش آمدید. لطفا در معرفی تارنمای گنجینه فارسی ما را یاری بفرمایید
دل دیوانه من دوست از دشمن نمی داند
چو آتش شعله ور شد آب از روغن نمی داند
غریبی و وطن یکسان بود دلهای حیران را
قفس را عندلیب مست از گلشن نمی داند
نمی افتد به فکر سینه چون دل گشت هر جایی
ز آهو چون جدا شد نافه پیوستن نمی داند
زشکر درد و داغ عشق یک دم نیستم غافل
که قدر عافیت را هیچ کس چون من نمی داند
زآتش دور می گردد از ان دایم سپند من
که آیین نشست و خاست در گلخن نمی داند
مگر خط نرم سازدل چون سنگ خارا را
وگرنه دود آه ما ره روزن نمی داند
غبار خط به آب تیغ هیهات است بنشیند
برات آسمانی باز گردیدن نمی داند
مده زنهار عرض گفتگو صائب به بیدردان
که هر نادیده قدر بوی پیراهن نمی داند
شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.
کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.
توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.