صائب تبریزی
غزل 3001 - 4000
غزل شمارهٔ ۳۱۵۷: دل دیوانه من دوست از دشمن نمی داند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دل دیوانه من دوست از دشمن نمی داند چو آتش شعله ور شد آب از روغن نمی داند غریبی و وطن یکسان بود دلهای حیران را قفس را عندلیب مست از گلشن نمی داند نمی افتد به فکر سینه چون دل گشت هر جایی ز آهو چون جدا شد نافه پیوستن نمی داند زشکر درد و داغ عشق یک دم نیستم غافل که قدر عافیت را هیچ کس چون من نمی داند زآتش دور می گردد از ان دایم سپند من که آیین نشست و خاست در گلخن نمی داند مگر خط نرم سازدل چون سنگ خارا را وگرنه دود آه ما ره روزن نمی داند غبار خط به آب تیغ هیهات است بنشیند برات آسمانی باز گردیدن نمی داند مده زنهار عرض گفتگو صائب به بیدردان که هر نادیده قدر بوی پیراهن نمی داند صائب تبریزی