پیش از بنای دیر جهان دیر سالها
با دوست بوده ایم بانواع حالها
سرخوش ز جام وصل و در آغوش یار خود
بودیم بی جفای رقیب و ملالها
معشوق را بما نظری عاشقانه هست
ورنه چرا کند همه غنج و دلالها
در هر لباس روی نماید بدلبری
گر شرح عشوه هاش بگویم فیالها
هر دم رخش بنقش دگر جلوه میکند
بیرون ز حصر حسن تو دارد مثالها
در تاب حسن تو دل و جان مست و بیخودست
ناید جمال دوست بشرح و مقالها
هر دم ظهور خاص نماید اسیریا
او را بماست این همه نوعی وصالها