معشوق اگر بجانب عاشق کند نگاه
زین قدر بگذرد سرعاشق زمهر و ماه
گر ره بوصل دوست طلب میکند خرد
گو راه عشق رو که بود عشق شاه راه
حسن تو از مجالی ذرات جلوه کرد
لیکن چو ماجمال ترانیست جلوه گاه
گر یک نظر ز دیده شود ابرویت نهان
از دود آه و ناله جهان را کنم سیاه
عاقل اگر بعقل کند التجا ولی
ما عاشقیم و عشق تو مارا بود پناه
با تیغ غمزه چشم تو چون ترک فتنه جو
دایم بقصد خون جهان بود بیگناه
باآنکه بی خبر ز اسیران عشق بود
هم بیش و کم بحال اسیری کند نگاه