عاشقان تا در میان زنار عشقت بسته اند
همچو ترسایان ز قید کفر و دین وارسته اند
چشم جان تا برجمال روی تو واکرده اند
خانه دل را بروی غیر درها بسته اند
از خود و جمله جهان یکبارگی ببریده اند
تا بدرد و سوز عشقت جان و دل پیوسته اند
در طلبکاری میان تا بسته اند اهل طریق
در مقام جست و جو یکدم ز پا ننشسته اند
طاقت تاب جمالت چون نیاوردند خلق
خویش را در پیچ زلف از هول جان وابسته اند
مردم آلوده نتوانند ره بردن بدوست
پاکبازان در حریم وصل تو شایسته اند
فی المثل در گلشن دنیا اسیری زاهدان
خارو خاشا کند و عشاق جهان گلدسته اند