جانا ز چین زلف گشا پیچ و تابها
تا تابد از رخت بدلم آفتابها
تا حسن جانفروز توبینند عاشقان
بردار یکدم از رخ خود این نقابها
هرکس که در بهشت وصال توره نیافت
دایم کشد بدوزخ فرقت عذابها
دایم بدوست روی برو خوش نشسته ایم
داریم در میانه سؤال وجوابها
یارست در لباس دو عالم عیان شده
این نقش غیر چیست برویش قبابها
سر دو کون از دل صافی خود بخوان
جانا چه حاجتست ترا با کتابها
آزادگی مجوی اسیری ز ما که هست
از زلف او بگردن جانم طنابها