کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    چو حسن روی تو آوازه در جهان انداخت

    هوای عشق تو در جان بی دلان انداخت

    سمن بران همه چوگان خویش بشکستند

    کنون که شاه رخت گوی در میان انداخت

    از آن میانه گل و لاله را برآمد نام

    چو بحر حسن تو خاشاک بر کران انداخت

    کمان ابروی خود بین که ترک غمزه تو

    خطا نکرد خدنگی کزآن کمان انداخت

    ترا بدیدم و صبر و قرار رفت از من

    مگس چو دید عسل خویشتن در آن انداخت

    عقاب عشق توام صید کرد و در اول

    چو گوشت خورد و بآخر چو استخوان انداخت

    چو تو ز نور سپر پیش روی داشته ای

    کجا بسوی تو تیر نظر توان انداخت

    مرا یقین شده بود آنکه من بتو برسم

    کرشمهای توام باز در گمان انداخت

    بجهد بنده بوصلت رسد اگر بتوان

    ببیل خاک زمین را بر آسمان انداخت

    بشعر وصف جمال تو خواستم کردن

    ولی جلال توام عقده بر زبان انداخت

    چو خواستم که کنم نسبتش بلعل و عقیق

    لب تو ناطقه را سنگ در دهان انداخت

    کسی که در ره عشق آمد او دو عالم را

    چو میخ کفش برفتن یکان یکان انداخت

    بآب شعر رهی غسل دل کند درویش

    که آتش طلبش در میان جان انداخت

    ترا چو دید بسی گفت سیف فرغانی

    «چه فتنه بود که حسن تو در جهان انداخت »

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha