کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    ای دل وجانم شده سلطان عشقت را سریر

    از چنان سلطان بود این مملکت را ناگزیر

    در سرم سودای تو چون آفتابی بر فلک

    در دلم اندوه تو چون پادشاهی بر سریر

    چون توانگر سیر باشد بر سر کویت گدا

    وز دو کون آزاد گردد در کمند تو اسیر

    برسر کویت زعشق روی تو در پای تو

    گر کسی را همچو من افتاده بینی دست گیر

    کدیه اندر کوی تو من بی نوا را کی رسد

    زآنکه افریدون سزد چون تو توانگر را فقیر

    می نهندش بر طبق با سیب وبا نارنج اگر

    آبی پشمین قبا را نیست پیراهن حریر

    خلعت عشقت بمن اولی که مردم چون پیاز

    ده قبا دارند ومن یک پیرهن دارم چوسیر

    ترک سیم وزر کنم تا مشتغل باشم بتو

    تحفه جان وسر کنم گر عشق نشمارد حقیر

    من نمیرم تا ابد زیرا زشادی وطرب

    جان نو یابد تنم هر گه مرا گویی بمیر

    مشک وعنبر گو معطر کن دماغ دیگران

    زآنکه بی زلفت مشامم رنجه میدارد عبیر

    سایه همت نیفتد بر زمین وآسمان

    هر کرا طالع شود خورشید مهرت در ضمیر

    در هوای توچو شهدم نوش جان پرور شود

    نیش پیکان فعل زنبوری که پر دارد چو تیر

    نزد آن کش آتش عشقست در کانون دل

    آب حیوانست بی قیمت چو یخ در زمهریر

    وصف ماه روی تو هرگز نگوید همچو من

    انوری گر آفتاب وگر فلک باشد اثیر

    سیف فرغانی چو سعدی شاید ار گوید بدوست

    (فتنه ام بر زلف وبالای تو ای بدر منیر)

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha