کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    سزد که صبر کنم بر فراق دلبر خویش

    ازآنکه وصلش ما را ندید در خور خویش

    بلطف خواندن از خدمتش ندارم چشم

    چو راضیم که نراند بعنفم از بر خویش

    بود بآب دهانش نیاز و خاک درش

    مرا برای لب خشک و دیده تر خویش

    مرا قلاده امید کرد در گردن

    زبس که همچو سگانم بداشت بر در خویش

    ز بهر بوسه پایش که دست می ندهد

    مرا بسی بسخن دفع کرد از سر خویش

    دهانم ار بلب او رسد چه غم باشد

    ازآنکه طوطی خود پرورد بشکر خویش

    دهد بنرخ سفال شکسته سیم درست

    کسی که سکه مهرش نگاشت بر زر خویش

    خبر نداشت ز خوبی خویش تا اکنون

    که شد بمیل من آگه ز حسن منظر خویش

    ببوستان شد و لایق ندید ریحان را

    بخادمی خط و زلف همچو عنبر خویش

    اگر فدای تو کردند هرکسی مالی

    بزر و سیم نمودند جمله جوهر خویش

    چو مال نیست مرا جان همی دهم بپذیر

    که شرمسارم ازین تحفه محقر خویش

    بسان سعدی راضی است سیف فرغانی

    گرش قبول کنی ور برانی از بر خویش

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha