کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    جانم از عشقت پریشانی گرفت

    کارم از هجر تو ویرانی گرفت

    وصل تو دشوار یابد چون منی

    مملکت نتوان بآسانی گرفت

    گر سعادت یار باشد بنده را

    سهل باشد ملک و سلطانی گرفت

    دست در زلفت بنادانی زدم

    مار را کودک بنادانی گرفت

    دوست بی همت نگردد ملک کس

    ملک بی شمشیر نتوانی گرفت

    حسن رویت ای صنم آفاق را

    راست چون دین مسلمانی گرفت

    بر سر بالین عشاقت بشب

    خواب چون بلبل سحرخوانی گرفت

    گفتمت کامم بده، گفتی بطنز

    من بدادم گر تو بتوانی گرفت

    دربهای وصل اگر جان میخوهی

    راضیم چون نرخش ارزانی گرفت

    اینچنین ملکی که سلطان را نبود

    چون تواند سیف فرغانی گرفت

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha