کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    زکوی دوست بادی بر من افتاد

    چه بادست این که رحمتها بروباد

    بمن آورد از آن دلبر پیامی

    چنان شیرین که شوری در من افتاد

    بدو گفتم اگر آنجا روی باز

    دل غمگین ما را شادکن شاد

    بگویش بی تو او را نیم جانیست

    وگر در دست بودی می فرستاد

    دل چون مومش از مهرت جدا نیست

    چو نقش از خاتم و جوهر ز پولاد

    وگر آن آب اینجامی نیاید

    برو این خاک را آنجا بر ای باد

    که یاد بی فراموشیست اینجا

    وزآن جانب فراموشیست بی یاد

    چو جان او دل شهری خرابست

    ز جور هجرت ای سلطان بی داد

    نگویم کز پری زادی ولیکن

    بدین خوبی نباشد آدمی زاد

    اگر چشمت بغمزه دل همی برد

    لب لعلت ببوسه جان همی داد

    مرا شیرینی تو کشته وتو

    چو خسرو شادمان از مرگ فرهاد

    بسوی کوی عشقت عاشقان را

    ز خود رفتن رهست و بیخودی زاد

    بیاد سیف فرغانی بسی کرد

    دل غمگین خود را خرم آباد

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha