کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    آن کیست کاندر رفتنش صبر از دل ما می‌برد

    ترک از خراسان آمدست از پارس یغما می‌برد

    شیراز مشکین می‌کند چون ناف آهوی ختن

    گر باد نوروز از سرش بویی به صحرا می‌برد

    من پاس دارم تا به روز امشب به جای پاسبان

    کان چشم خواب آلوده خواب از دیده ما می‌برد

    برتاس در بر می‌کنم یک لحظه بی اندام او

    چون خارپشتم گوییا سوزن در اعضا می‌برد

    بسیار می‌گفتم که دل با کس نپیوندم ولی

    دیدار خوبان اختیار از دست دانا می‌برد

    دل برد و تن درداده‌ام ور می‌کشد استاده‌ام

    کآخر نداند بیش از این یا می‌کشد یا می‌برد

    چون حلقه در گوشم کند هر روز لطفش وعده‌ای

    دیگر چو شب نزدیک شد چون زلف در پا می‌برد

    حاجت به ترکی نیستش تا در کمند آرد دلی

    من خود به رغبت در کمند افتاده‌ام تا می‌برد

    هر کو نصیحت می‌کند در روزگار حسن او

    دیوانگان عشق را دیگر به سودا می‌برد

    وصفش نداند کرد کس دریای شیرینست و بس

    سعدی که شوخی می‌کند گوهر به دریا می‌برد

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha