کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    بخت آیینه ندارم که در او می‌نگری

    خاک بازار نیرزم که بر او می‌گذری

    من چنان عاشق رویت که ز خود بی‌خبرم

    تو چنان فتنه خویشی که ز ما بی‌خبری

    به چه ماننده کنم در همه آفاق تو را

    کآنچه در وهم من آید تو از آن خوبتری

    برقع از پیش چنین روی نشاید برداشت

    که به هر گوشه چشمی دل خلقی ببری

    دیده‌ای را که به دیدار تو دل می‌نرود

    هیچ علت نتوان گفت به جز بی بصری

    گفتم از دست غمت سر به جهان در بنهم

    نتوانم که به هر جا بروم در نظری

    به فلک می‌رود آه سحر از سینه ما

    تو همی برنکنی دیده ز خواب سحری

    خفتگان را خبر از محنت بیداران نیست

    تا غمت پیش نیاید غم مردم نخوری

    هر چه در وصف تو گویند به نیکویی هست

    عیبت آن است که هر روز به طبعی دگری

    گر تو از پرده برون آیی و رخ بنمایی

    پرده بر کار همه پرده نشینان بدری

    عذر سعدی ننهد هر که تو را نشناسد

    حال دیوانه نداند که ندیده‌ست پری

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha