کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی

    دودم به سر برآمد زین آتش نهانی

    شیراز در نبسته‌ست از کاروان ولیکن

    ما را نمی‌گشایند از قید مهربانی

    اشتر که اختیارش در دست خود نباشد

    می‌بایدش کشیدن باری به ناتوانی

    خون هزار وامق خوردی به دلفریبی

    دست از هزار عذرا بردی به دلستانی

    صورت نگار چینی بی خویشتن بماند

    گر صورتت ببیند سر تا به سر معانی

    ای بر در سرایت غوغای عشقبازان

    همچون بر آب شیرین آشوب کاروانی

    تو فارغی و عشقت بازیچه می‌نماید

    تا خرمنت نسوزد تشویش ما ندانی

    می‌گفتمت که جانی دیگر دریغم آید

    گر جوهری به از جان ممکن بود تو آنی

    سروی چو در سماعی بدری چو در حدیثی

    صبحی چو در کناری شمعی چو در میانی

    اول چنین نبودی باری حقیقتی شد

    دی حظ نفس بودی امروز قوت جانی

    شهر آن توست و شاهی فرمای هر چه خواهی

    گر بی عمل ببخشی ور بی‌گنه برانی

    روی امید سعدی بر خاک آستان است

    بعد از تو کس ندارد یا غایة الامانی

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha