سعدی شیرازی
غزل های سعدی
غزل ۶۱۳: ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی دودم به سر برآمد زین آتش نهانی شیراز در نبسته ست از کاروان ولیکن ما را نمی گشایند از قید مهربانی اشتر که اختیارش در دست خود نباشد می بایدش کشیدن باری به ناتوانی خون هزار وامق خوردی به دلفریبی دست از هزار عذرا بردی به دلستانی صورت نگار چینی بی خویشتن بماند گر صورتت ببیند سر تا به سر معانی ای بر در سرایت غوغای عشقبازان همچون بر آب شیرین آشوب کاروانی تو فارغی و عشقت بازیچه می نماید تا خرمنت نسوزد تشویش ما ندانی می گفتمت که جانی دیگر دریغم آید گر جوهری به از جان ممکن بود تو آنی سروی چو در سماعی بدری چو در حدیثی صبحی چو در کناری شمعی چو در میانی اول چنین نبودی باری حقیقتی شد دی حظ نفس بودی امروز قوت جانی شهر آن توست و شاهی فرمای هر چه خواهی گر بی عمل ببخشی ور بی گنه برانی روی امید سعدی بر خاک آستان است بعد از تو کس ندارد یا غایة الامانی سعدی شیرازی