سعدی شیرازی
غزل های سعدی
غزل ۱۷۶: آن کیست کاندر رفتنش صبر از دل ما میبرد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
آن کیست کاندر رفتنش صبر از دل ما می برد ترک از خراسان آمدست از پارس یغما می برد شیراز مشکین می کند چون ناف آهوی ختن گر باد نوروز از سرش بویی به صحرا می برد من پاس دارم تا به روز امشب به جای پاسبان کان چشم خواب آلوده خواب از دیده ما می برد برتاس در بر می کنم یک لحظه بی اندام او چون خارپشتم گوییا سوزن در اعضا می برد بسیار می گفتم که دل با کس نپیوندم ولی دیدار خوبان اختیار از دست دانا می برد دل برد و تن درداده ام ور می کشد استاده ام کآخر نداند بیش از این یا می کشد یا می برد چون حلقه در گوشم کند هر روز لطفش وعده ای دیگر چو شب نزدیک شد چون زلف در پا می برد حاجت به ترکی نیستش تا در کمند آرد دلی من خود به رغبت در کمند افتاده ام تا می برد هر کو نصیحت می کند در روزگار حسن او دیوانگان عشق را دیگر به سودا می برد وصفش نداند کرد کس دریای شیرینست و بس سعدی که شوخی می کند گوهر به دریا می برد سعدی شیرازی