به تارنماری گنجینه فارسی خوش آمدید. لطفا در معرفی تارنمای گنجینه فارسی ما را یاری بفرمایید
یاد باد آن شب که دلبر مست و دل در دست بود
باده چشم عقل میبست و در دل میگشود
بوی گل شاخ فرح در باغ خاطر مینشاند
جام می زنگ غم از آئینه جان میزدود
مه فرو میشد گهی کو پرده در رخ میکشید
صبح بر میآمد آن ساعت که او رخ مینمود
کافر گردنکشش بازار ایمان میشکست
جادوی مردم فریبش هوش مستان میربود
از عذارش پرده گلبرگ و نسرین میدرید
وز جمالش آبروی ماه و پروین میفزود
همچو سرمستان دلم تا صبحدم در باغ وصل
از رخ و زلفش سخن میچید و سنبل میدرود
گرشکار آهوی صیاد او گشتم چه شد
ور غلام هندوی شب باز او بودم چه بود
چون وصال دوستان از دست دادم چاره نیست
چون بغفلت عمر بگذشت این زمان حسرت چه سود
گفتم آتش در دلم زد روی آتش رنگ تو
گفت خواجو باش کز آتش ندیدی بوی دود
شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.
کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.
توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.