کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    برو ای باد بدانسوی که من دانم و تو

    خیمه زن بر سر آن کوی که من دانم و تو

    به سراپردهٔ آن ماهت اگر راه بود

    برفکن پرده از آنروی که من دانم و تو

    تا ببینی دل شوریدهٔ خلقی در بند

    بگشا تابی از آن موی که من دانم و تو

    در بهاران که عروسان چمن جلوه کنند

    بشنو از برگ گل آن بوی که من دانم و تو

    در دم صبح به مرغان سحر خوان برسان

    نکهت آن گل خودروی که من دانم و تو

    حال آن سرو خرامان که ز من آزادست

    با من خسته چنان گوی که من دانم و تو

    ساقیا جامهٔ جان من دردیکش را

    بنم جام چنان شوی که من دانم و تو

    چه توان کرد که بیرون ز جفاکاری نیست

    خوی آن دلبر بدخوی که من دانم و تو

    آه اگر داد دل خستهٔ خواجو ندهد

    آن دلازار جفا جوی که من دانم وتو

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha